۱۴- ملاقات صمیمانهی عزرائیل با مؤمن روایت شده عزرائیل برای قبض روح بندهای از بندگان مؤمن و صالح خدا با او ملاقات کرد. پس از سلام گفت: «من کاری با تو دارم که میخواهم در گوشت بگویم. او سرش را نزدیک آورد، عزرائیل به او گفت: «آمدهام جانت را بگیرم.»
مؤمن: خوشآمدی و مدّتها مشتاق دیدارت بودهام.
عزرائيل: اگر کار و حاجتی داری انجام بده.
مؤمن: هیچ حاجتی جز ملاقات پروردگارم را ندارم.
عزرائیل: چگونه جانت را بگیرم.
مؤمن: آیا اجازهی اختیار دادن به من را داری؟
عزرائیل: آری! خداوند در مورد مؤمن، چنین اجازهای به من داده است.
مؤمن: بگذار وضو بگیرم و سپس مشغول نماز شوم، آنگاه در حال سجده جان مرا بگیر.
مؤمن مشغول نماز شد و عزرائیل در حال سجده، روح او را قبض کرد.[1]
۱۵- رسیدن پاداش به مؤمن پرهیزگار، در لحظهی مرگ على بن حمزه میگوید: دوستی داشتم، در عین اینکه شیعه بود، مدّتی کارمند و منشی دربار بنیامیّه شد، تا اینکه به من گفت: از امام صادق(ع) اجازه بگیر، تا به محضرش برویم، من اجازه گرفتم و با او به حضور امام صادق(ع) رفتیم، او به امام(ع) عرض کرد: «من مدّتی از کارمندان بنیامیّه بودم، از دنیای آنها ثروت بسیاری به دستم آمد، و از بازخواست الهی، غافل شدم، اکنون پشیمانم، چه کنم؟»
امام صادق(ع) فرمود: «اگر بنیامیّه کسانی را برای منشیگری و نویسندگی نداشتند، بیتالمال به سوی آنها آورده نمیشد، و آنها بال و پر نمیگرفتند و حق ما را پامال نمیکردند».
دوستم به امام صادق(ع) عرض کرد: «آیا راه گریزی دارم؟»
امام صادق(ع) به او فرمود: «اگر وظیفهی تو را بگویم انجام میدهی؟»
دوستم عرض کرد: آری!
امام صادق(ع) فرمود: آنچه را در این راه به دست آوردهای، بررسی کن، اگر صاحبش را میشناسی، آن را به او برسان، و اگر صاحبش را نمیشناسی، عوض او صدقه بده، «وَ أَنَا أَضْمُنُ لَكَ عَلَى اَللَّهِ اَلْجَنَّةَ»: «در این صورت من بهشت را در پیشگاه خداوند برای تو ضامن میشوم».
دوستم سر در گریبان فرو برد و پس از مدّتی، به امام عرض کرد: تصمیم خود را گرفته، و به وظیفهی خود عمل میکنم».
على بن حمزه میگوید: دوستم با ما به کوفه بازگشت، آنچه از ثروت که از دربار بنیامیّه به دست آورده بود، طبق وظیفه خارج ساخت؛ حتی لباسی که پوشیده بود، از تنش بیرون آورد و ما همهی آن اموال را در راستای دستور امام صادق(ع) به مصرف رساندیم به نحوی که برای او چیزی نماند و ما برای او لباسی خریدیم و برایش فرستادیم، چندان نگذشت که او بیمار شد، به عیادتش رفتیم، روزی کنار بسترش بودم، دیدم در حال جان دادن است در همین هنگام به من رو کرد و گفت:
«يَا عَلِيُّ وَفالِي وَ اَللَّهِ صَاحِبُكَ»:
«ای علی بن حمزه! سوگند به خدا، سرور تو (امام صادق(ع)) به وعدهاش (ضمانت بهشت) در مورد من وفا کرد» (یعنی همین لحظه مرا به بهشت برزخی وارد نمود) سپس هماندم از دنیا رفت، او را غسل داده و کفن کرده پس از نماز بر جنازهاش، به خاک سپردیم، و بعداً به مدینه رفتم و به حضور امام صادق(ع) رسیدم، هنوز سخنی نگفته بودم فرمود:
«يَا عَلِيُّ وَفَيْنَا وَ اَللَّهِ لِصَاحِبِكَ»
«ای علی! سوگند به خدا، به وعده خود در مورد دوست تو وفا کردیم»
عرض کردم: «فدایت گردم، درست فرمودی، سوگند به خدا دوستم کردیم هنگام مرگش، این موضوع را به من خبر داد».[2]
۱۶- ملاقات یکی از پیامبران با دو مردهی مختلف امام باقر(ع) فرمود: یکی از پیامبران بنیاسرائیل عبور میکرد، دید مرد مؤمنی در حال جان دادن است ولی نصف بدنش در زیر دیواری قرار گرفته و نیمی بیرون دیوار است و پرندگان و سگها بدن او را دریده و متلاشی کردهاند، از آنجا گذشت، در مسیر راه خود دید یکی از امیران ستمکار آن شهر مرده است، جنازهی او را بر روی تخت نهادهاند و با پارچهی ابریشم کفن نمودهاند، و در اطراف آن تخت، منقلهایی نهادهاند که بوی خوش عودهای خوشبو از آنها برخاسته است.
آن پیامبر، به خدا متوجّه شد و عرض کرد: «خدایا من گواهی میدهم که تو حاکم عادل هستی و به کسی ظلم نمیکنی، این (مردهی اوّلی) بنده تو است و به اندازهی یک چشم به هم زدن، برای تو شریک نگرفته مرگ او را آنگونه (با آن وضع رقّتبار) قرار دادی، و این (امیر) نیز یکی از بندههای تو است که به اندازهی یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده است؟» {آن چیست و این چیست؟}
خداوند به او وحی کرد: «ای بنده من! همانگونه که گفتی من حاكم عادل هستم و به کسی ظلم نمیکنم. آن بنده من (مردهی اوّلی)، نزد من گناهی داشت، مرگ او را با آن وضع قرار دادم تا مجازات گناه او اینگونه انجام گیرد و وقتی مرد، هیچگونه گناهی در او به جای نماند، ولی این بنده من (امیر) کار نیکی نزد من داشت، مرگ او را با چنان وضعی قرار دادم، تا پاداش کار نیک او را داده باشم، و هنگام مرگ نزد من هیچگونه نیکی (و طلب) نداشته باشد.[3]
۱۷- هرزهگویی هنگام مرگ شخصی در دنیا غرق داد و ستد و خرید و فروش بود از جمله هیزم میفروخت و مکرر فریاد میزد: «حُزمَةٌ بِفِلِسٍ»
«یک بسته هیزم به یک فلس» (پول)
هنگام مرگش فرارسید، حاضران، او را تلقین میکردند و به او میگفتند: بگو: «لَا اِلَهَ اِلّا الله»
در جواب میگفت: «حُزمَةٌ بِفِلِسٍ»
چون او در دنیا همواره به جای ذکر خدا، سرگرم این جمله بود و با این سخن خو گرفته بود، هنگام مرگ نیز آن را میگفت.
۱۸- سوء عاقبت شاگرد برجستهی فُضَيل فُضَیل بن عَیاض یکی از پارسایان وارسته بود، به او خبر دادند دانشمندترین و بهترین شاگردانت در بستر مرگ افتاده است. فضیل با شتاب به بالین او آمد، دید او در حال جان دادن است، کنارش نشست و سوره «یس» را خواند، ناگاه آن شاگرد در آن حال به فضیل گفت: «ای استاد این سوره را نخوان».
فُضَیل ساکت شد و او را تلقين نمود و گفت بگو: لا اِلَهَ اِلّا الله.
او گفت: من آن را نمیگویم و از آن بیزارم، و سپس با همین حال بد مُرد.
فُضیل از مشاهدهی وضع او بسیار غمگین و ناراحت شد و با خود گفت: چرا این شاگرد برجستهام، چنین حالت بدی پیدا کرد؟!، به خانهی خود رفت و مدّتی بیرون نیامد تا شاگردش را در عالم خواب دید که او را به سوی دوزخ میکشانند از او پرسید: «تو اعلم شاگردان من بودی، چرا خداوند این معرفت را از تو گرفت و با سوء عاقبت مُردی؟»
او در جواب گفت: به خاطر سه خصلت بد، چنین گرفتار شدم:
نخست اینکه نمّام و سخنچین بودم.
دوّم اینکه نسبت به مردم، حسود بودم.
سوّم اینکه نزد طبیبی رفتم و بیماری خود را به او عرضه کردم، او گفت: در سال، یک قدح شراب بخور، من به خاطر دستور او (با اینکه شرعاً جایز نبود) شراب میخوردم، از اینرو عاقبت بدی پیدا کردم، و با آن حال مُردم.[4]
۱۹- آرامش شیعه و دوست على(ع) هنگام مرگ روایت کننده میگوید: با چند نفر، علی(ع) را در حال سجده دیدیم بلندبلند گریه میکرد، عرض کردیم:
«ای امیرمؤمنان! گریهی جانسوز تو ما را بیمار کرد، و قلب ما را مجروح نمود و سوزانید، هیچگاه ندیده بودیم، اینگونه گریه کنی، چرا اینچنین پریشانی؟»
امام علی(ع) در پاسخ فرمود: «در سجده بودم و به دعا و راز و نیاز با خدا اشتغال داشتم، خواب مرا ربود، خوابی وحشتناک دیدم که سخت مرا پریشان کرد، رسول خدا(ص) را ایستاده دیدم به من فرمود: «ای ابوالحسن! غیبت تو طولانی شد، مشتاق دیدارت هستم، خداوند آنچه را که در مورد تو به من وعده داده بود وفا کرد».
عرض کردم: «ای رسول خدا! خداوند چه عهدی را در مورد من، به تو وفا کرد؟»
فرمود: خداوند دربارهی تو و همسر و فرزندان و نوادگانت وعدهی خود را در درجهی عالی از مقام عليّين وفا نمود (که آنها در آن جایگاه عظیم هستند).
عرض کردم: «ای رسول خدا! پدر و مادرم فدایت، شیعیان ما در کجایند؟»
فرمود: «شِيعَتُنَا مَعَنَا ...»؛ «شیعیان ما با ما هستند و قصرها و خانههای آنها روبروی قصرها و خانههای ما است».
عرض کردم: «ای رسول خدا! برای شیعیان ما در دنیا چه پاداشی هست؟»
فرمود: «امنیت و عافیت». عرض کردم: «هنگام مرگ به آنها چه میرسد؟»
فرمود: «شیعه (حقیقی) هنگام مرگ، صاحباختیار است، و به فرشتهی مرگ، امر میشود که از او اطاعت کند.»
عرض کردم: «این مطلب را روشنتر بیان فرمایید».
فرمود: «آن شیعیانی که علاقهی وافر به ما دارند و دوست صمیمی ما میباشند، هنگام مرگ روح آنها به قدری آسان قبض میشود، همانند تشنهای از شما که در فصل تابستان، آب خنک بیاشامد که موجب شادابی قلب میگردد، و مرگ سایر شیعیان همچون کسی است که در بسترش آرمیده و به خواب خوش فرو میرود.»[5]
۲۰- امام علی در بالین مردگان و در جایگاههای خطیر حارث هَمْدانی از دوستان و پیروان مخلص امام علی(ع) بود و در جایگاه بلندی در پیشگاه آن حضرت قرار داشت. او بیمار شد، حضرت علی(ع) برای احوالپرسی با او ملاقات کرد و پس از گفتگویی، به او فرمود:
«ای حارث! به تو مژده میدهم که در لحظهی مرگ مرا میبینی و میشناسی، و همچنین هنگام عبور از پل صراط و در کنار حوض کوثر و هنگام مُقَاسَمه»
حارث عرض کرد: «مُقَاسَمه چیست؟»
امام علی: «مُقَاسَمه ، آن است که من دوزخیان را به سوی دوزخ (و بهشتیان را به سوی بهشت) تقسیم صحیح میکنم، میگویم: «ای آتش! این دوست من است او را رها کن و این دشمن من است، او را بگیر».
سپس امام علی(ع) دست حارث را گرفت و فرمود: ای حارث! همینگونه که دستت را گرفتم، پیامبر(ص) دستم را گرفت در آن هنگام که از حسادت قریش و منافقین به آن حضرت شکایت نمودم، به من فرمود: «وقتی که روز قیامت برپا شود، من ریسمان و دامن عصمت خدا را بگیرم و تو ای علی! دامن مرا بگیری و شیعیانت دامن تو را بگیرند...»
سپس سه بار فرمود: «ای حارث! تو با آن کسی که دوستش داری هستی و همراه اعمالت هستی».
حارث برخاست و از شدّت خوشحالی نمیتوانست لباس خود را جمع کند و روپوش خود را میکشانید و میگفت:
«پس از این سخن (که هنگام مرگ و ... با علی ملاقات میکنم) هیچ باکی از مرگ ندارم که من بر مرگ وارد گردم، یا آن بر من وارد شود».
شاعر آگاه و پرصلابت «سیّد حِمَیری»، این حدیث را از قول امام علی(ع) به حارث هَمدانی، چنین با شعر سرود:
يَا حَارُ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي/ مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قَبَلا
يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ/ بِنَعْتِهِ وَ اِسْمِهِ وَ مَا عَمِلا
وَ أَنْتَ عِنْدَ اَلصِّرَاطِ تَعْرِفُنِی/ فَلاَ تَخَفْ عَثْرَةً وَ لاَ زَلَلاً
أَسْقِيكَ مِنْ بَارِدٍ عَلَى ظَمَإٍ/ تَخَالُهُ فِي اَلْحَلاَوَةِ اَلْعَسَلاَ
أَقُولُ لِلنَّارِ حِينَ تُوقَفُ لِلْعَرْضِ/ دَعِیهِ لاَ تَقْرَبِي الرَّجُلاَ
دَعِیهِ لاَ تُقْرَبِيهِ إِنَّ لَهُ/ حَبْلاً بِحَبْلِ اَلْوَصِيِّ مُتَّصِلاً
: «ای حارث همدانی! هر کس که بمیرد مرا خواهد دید و خواه مؤمن باشد یا منافق با من رخ به رخ میشود.
دیدهی او مرا مینگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل میشناسم.
و تو ای حارث! روی پل صراط مرا خواهی دید و خواهی شناخت، بنابراین از لغزش و لرزش نترس. من در آن تشنگی سوزان آب خنک، به تو مینوشانم که از شدّت شیرینی، پنداری عسل است.
در هنگامی که تو را در مقام عرض و حساب متوقف سازند، من به آتش میگویم: «او را رها کن و به او نزدیک نشو او را رها کن و ابداً كنار او نیا زیرا دست او به ریسمان محکم است که آن ریسمان به ریسمان ولایت وصی رسول خدا(ص) (یعنی علی(ع)) پیوند دارد».[6]
خودآزمایی
1- چرا شاگرد برجستهی فضيل دچار سوء عاقبت شد؟
2- طبق فرموده رسول خدا (ص) برای شیعیان حضرت علی (ع) در دنیا چه پاداشی هست؟
3- طبق فرموده رسول خدا (ص) هنگام مرگ به به شیعیان حضرت علی (ع) چه میرسد؟
پینوشتها: [1] . المحجة البيضاء، ج ۸، ص ۲۶۶.
[2] . وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۴۴.
[3] . اصول کافی، ج ۲، ص ۴۴۶ (باب تعجيل عقوبة الذنب، حدیث ۱۱).
[4] . منازل الآخرة محدث قمی، ص ۱۵.
[5] . بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۶۱ و ۱۶۲.
[6]. اقتباس از مجالس المفید، ط نجف، ج ۲، ص ۴/ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۹۹ / دیوان حمیری، ص ۳۲۸ و بحار، ج ۶، ص ۱۷۹ و ۱۸۰.